تعقل قلبی

تعقل قلبی

یزدانپناه عسکری

أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ '''فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها''' أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور

 (برایشان قلب‌هایی قراردادیم تا با آن تعقل کنند)/قرآن کریم، سوره حج آیه 46

'''تعقل '''یکی از قوای دریافت و آگاهی است و ابزار این دریافت '''قلب '''(دل) است و جایگاه آن فی الصدور، [[غزالی]] در [[احیاء علوم الدین]] می‌نویسد:

لفظ دل دو معنی دارد، یکی گوشت صنوبری شکل که در جانب چپ سینه است [[قلب]]. و آن گوشت پاره‌ای مخصوص است، و در باطن آن تجویف، و در آن تجویف خون سیاه است، و آن منبع و معدن جان است؛ و شرح شکل و کیفیت آن در این حال مقصود ما نیست، چه اغراض دینی بدان تعلق ندارد، و غرض طبیبان بدان متعلق است؛ و ما چون در این کتاب دل گوییم آن را نخواهیم، چه آن گوشت پاره ای است که آن را قدری و محلی نیست، و از عالم ملک و شهادت است، و بهایم هم آن را به حس بصر دریابند، پس در ادراک آدمی آن را چه سخن باشد.

و معنی دوم '''لطیفه ربانی روحانی''' که بدین دل جسمانی تعلق دارد؛ و آن حقیقت مردم است، و دریابنده و داننده و شناسنده از آدمی اوست، و او را با دل جسمانی علاقتی است؛ و بیشتر مردمان در ادراک وجه علاقت آن حیران است، و چون ما در این کتاب دل گوییم این لطیفه را خواهیم، و غرض ما ذکر صفت‌ها و حال‌های اوست، نه ذکر حقیقت او در ذات او؛ و علم معامله به شناختن صفت‌ها و حال‌های او محتاج است./غزالی، ابو حامد محمد /مؤید الدین خوارزمی، ''ترجمه احیاء علوم الدین''، نشر علمی و فرهنگی - تهران، چاپ: ششم، 1386. جلد 3 صفحه 7 و 8.

مثل معلقه

مثل معلقه

 [[شهاب‌الدین یحیی سهروردی]]، (شیخ اشراق)، قلمرو «مُثُل معلّقه» را '''عالم مثال''' یا '''عالم برزخ''' می‌نامد و آن را به '''ناکجاآباد''' تعبیر می‌کند.

'''ناکجاآباد''' قلمروی میان مجردات و مادیات یا میانجی عالم موجودات نوری محض و جهان محسوس هست. عضو دریابندهٔ صورت‌های این عالم، '''نیروی خیال''' می‌باشد.

'''مثل معلقه '''را نباید با مثل افلاطونی یا مثل نوریه، یکی گرفت، چرا که مثل افلاطونی، درعالم انوار عقلیه حقایقی ثابت و مجرد هستند.

'''مثل معلقه'''، تصاویر و صورت‌هایی هستند بینابین معقولات و محسوسات. مثل معلقه در عالم مادی محل معینی ندارند./سهروردی، شهاب الدین یحیی، ''حکمة الاشراق''، ترجمه و شرح از سید جعفر سجادی – تهران : انتشارات دانشگاه تهران 1384 ص 511.